من [شکوفه] 27 سالمه، و هر وقت هرکی سنمو ازم میپرسه برای گفتنش مکث میکنم چون باورم نمیشه 27 سالم باشه! وهر دفعه از نو میشمرم!! و میبینم که نه انگار واقعن 27 سالمه و به این فکر میکنم که سال پیش 26 سالم بود، 2سال پیش خونه بابام بودم، سالِ پیش مسئولیتهام خیلی کمتر بود.. 26 سالگی خیلی با 27 سالگی فرق داره، انگار زنـیّت توو وجودِ آدم خیلی بیشتر از دخترونگی و شیطنت ها شده... رو این حساب نمیدونم 28 سالگی چطور میشه!
گاهی متفاوتم گاهی هم عین همه ی دخترای جامعه ام. تحصیلات هم کم ندارم، و دانشجوی ارشد هستم، و فقط پایان نامه ام مونده... مثلن مهندسم،گاهی هم طراحم. یه جورایی باهم قاطی شده.. از هر انگشتم هنر نه اما از یکی دوتایشان هنرهایی میچکد، گاهی!
در دنیای واقعی از خاله زنک بازی خوشم نمیآید و حرفی را کش نمیدهم و اصولن کم حرفم تا جایی که از مهارتهای سخنوری کم بهره برده ام و چند نفری هم بهم نهیب زده اند! اما از نوع مجازی آن خوشم میآید. اصلن انگار در وجود همه ی ما زنها یک "خاله" وجود دارد که ول کن هم نیست. اینست که مینویسم و غیر از ار(ض)ای نیاز درونی خودم دوست دارم ارتباطاتی هم داشته باشم با کسانی که نمیدانند من کیم..
با آقای خانه [شروین] در محل کار آشنا شدم و بعد از یک سال و گذراندن پروسه ی سخت رضایت پدر و مادرم، اسفند 91 عقد کردیم و تابستان 93 عروسی. و حالا زیر یک سقف زندگی ِ مون رو شروع کردیم...
این عکس برای سایت سیبیلوگرافیه، باهاش همزاد پنداری میکنم. حس حمایتیش رو خیلی دوست دارم، همیشه دووست داشتم همسرم خیلی از من بزرگتر باشه و این اتفاق افتاد و خوشبختانه اختلاف سنی ما نزدیک به نـُه سال میشه.